رنگین کمان

وبلاگ شخصی نسرین زبردست، نویسنده و صاحب آثار: ازقصه تامثل، مردی برای تمام فصل های ما

رنگین کمان

وبلاگ شخصی نسرین زبردست، نویسنده و صاحب آثار: ازقصه تامثل، مردی برای تمام فصل های ما

۴ مطلب در بهمن ۱۴۰۱ ثبت شده است

سرای امین

نسرین زبردست | چهارشنبه, ۱۹ بهمن ۱۴۰۱، ۱۰:۴۷ ب.ظ | ۰ نظر

nasrin zebardast

عکس یادگاری من در عمارت خانه ی امینی (سرای امین)، واقع در خیابان باغسلطانی تربت حیدریه.

پنج شنبه، اول اردیبهشت 1401

این بنا از دوره ی قاجار بر جای مانده است و منزل مسکونی امین التجار، از بازرگانان سرشناس این شهرستان در آن عهد بوده است.

برای من به عنوان یک بازدید کننده ی عادی که خیلی اتفاقی و باعجله از آن مکان دیدن نمودم، حیاط باصفای خانه ی امینی با چشم انداز زیبای گچ بری های ایوانش از خصوصیات منحصر بفرد آن به شمار می رود؛ به خصوص که باوجود بهره مندی از گچ بری ها و سبک معماری عصر قاجار و نیز دیوارها و سنگفرش آجری کف بنا نه تنها فضای آن، خفه و تاریک و دلگیر نیست بلکه بوی خاک، بوی آب،  بوی نمناک برگ های سبز کاج که با آسمان آبی و هوای پاک و تازه ی آنجا ترکیب می شود، حس طراوت و تازگی را در انسان بیدار می کند و هوس نشستن در زیر سایه های سرد درختان و نوشیدن یک فنجان چای داغ را برای او تداعی می نماید .

درباره ی اتاق ها و بخش مسکونی بنا نیز باید بگویم باتوجه به استقرار اداره ی میراث فرهنگی در منزل امینی، آن قسمت تبدیل به بخش اداری شده و حضور کارمندان در آنجا مانع از این شد که نتوانم با خیال راحت و آن گونه که دلم می خواهد از فضای داخلی اتاق ها بازدید کنم و دریابم آیا حس و حال باصفای حیاط و باغچه های گرداگرد آن در درون محیط خانه نیز موج می زند؟ نمی دانم.  تنها درهای چوبی قهوه‌ای رنگ بود با پشتری های سفید که چشم هر بیننده ای را می نواخت.

 با این حال، این حضور چند دقیقه ای و این اشتیاق وصف ناپذیر، مرا به این باور رساند که گاه مکان های قدیمی هم قادرند احساسات خاموش انسان را متبلور سازند و چه بسا ناگفته های بسیاری را با اهلش در میان گذارند.

به قلم: نسرین زبردست

اینستاگرام zebardastnasrin

  • نسرین زبردست

ساعت 45میلیونی

نسرین زبردست | چهارشنبه, ۱۹ بهمن ۱۴۰۱، ۰۹:۵۷ ب.ظ | ۰ نظر

ساعت حدود ۴بعدازظهر بود که زنگ گوشی ام به صدا درآمد. خواب آلود نگاهی به صفحۀ موبایلم انداختم و جواب دادم: «بله»

 خانمی آن سوی خط پس از سلام و احوالپرسی با خوشرویی گفت: «شما در تراکنش های بانکی، برنده ی یک ساعت به ارزش ۴۵میلیون تومان شدین. آدرس و مشخصات کامل تونو بگین تا طی 7 یا 10 روز کاری براتون ارسال کنیم».

همان طور که صحبت می کرد از خودم پرسیدم: «کدوم تراکنش بانکی؟»

بعد به یاد رسید خریدهای اینترنتی افتادم که شماره ی تراکنش داشت و به ایمیلم فرستاده می شد. بنابراین آدرس و مشخصاتم را دادم و فقط حواسم بود شماره کارت و اطلاعاتی از این دست را در اختیارش نگذارم. 

وقتی نوشتن مشخصاتم تمام شد، آن خانم ادامه داد: «هر زمان بسته به دست تون رسید مبلغ ۲۸۵ هزار تومن به مأمور پست بپردازید».

با تعجب پرسیدم: "مگه نمیگین من برنده شدم؟"

- بله شما برنده شدین.

- پس اگه برنده شدم چرا باید پول بدم؟

- خب شما ساعت رو برنده شدین اما این ساعت، کارتی داره که قیمتش ۲۸۵ تومنه. اگه بخواین همین کارتو از بیرون بخرین، باید حداقل یک میلیون تومن بپردازین.

-با خودم فکر کردم: «من که اصلاً ساعت لازم ندارم و چرا باید پول به ساعتی بدم که حتی عکسشو ندیدم و هیچ اطلاعی از مشخصاتش ندارم». بنابراین گفتم: «خب پس اگه اینطوریه نمیخواد بفرستین».

با شنیدن این حرف، ناراحت شد. لحن کلامش تغییر کرد و با صدایی که عصبانیت در آن موج می زد گفت: «باشه اصلاً نمی فرستیم» و گوشی را چنان محکم گذاشت که صدایش چند ثانیه ای در گوشم پیچید.

گفتگوی ما تمام شد. موبایل را کنارم گذاشتم و برای لحظاتی به فکر فرو رفتم. از خودم می پرسیدم: «واقعاً این چجور هدیه دادنه؟ اگه اون خانوم راست میگه و ساعت، هدیه است پس چرا میخواد پول بگیره؟ اگه هم اونقدر سخاوتمنده که 45میلیون کادو بده دیگه اون 285 تومن واسش رقمی نیست که درخواست کنه».

بعد این موضوع به ذهنم خطور کرد که شاید این روش هم یک شگرد ماهرانۀ دیگر است برای فروش غیرمستقیم محصولاتشان. شاید قیمت واقعی آن ساعت، بیشتر از 285 تومان نیست و شاید مسائلی همچون برنده شدن در قرعه کشی و کارت همراه ساعت هم فقط بهانه ای باشد برای فروش زیرکانۀ آن و نقد کردن هزینه هایش.

به قلم: نسرین زبردست

اینستاگرام zebardastnasrin

  • نسرین زبردست

رضایت خوانندگان کتاب ازقصه تامثل 5

نسرین زبردست | سه شنبه, ۱۸ بهمن ۱۴۰۱، ۱۰:۴۶ ب.ظ | ۰ نظر

 

 

«سلام استادِ عزیزم 

استاد زبردست عزیز از کتابتون خیای خوشم اومده و اولین کتابی هست که به این سرعت دارم میخونمش🥺 😅

جای تشویق دارید واقعا استاد،انشالله همیشه شاهد موفقیت های روز افزونتون باشیم استاد مهربونم♥️ ✨»

رضایت سرکار خانم حبیبی نیا، یکی دیگر از خوانندگان خوب کتاب «ازقصه تامثل»

rezayat

 

  • نسرین زبردست

فرفرکه مال کودکه

نسرین زبردست | شنبه, ۱۵ بهمن ۱۴۰۱، ۱۰:۴۴ ق.ظ | ۰ نظر

ferfereh

    یادی از کودکی هایم

در همسایگی منزل ما مغازۀ لبنیاتی بود که صاحب آن را «حسن آقا« صدا می زدیم. حسن آقا پسری داشت به نام «میثم» که فرفره های کاغذی درست می کرد و تابستان ها جلوی مغازۀ پدرش می فروخت و برای جذب مشتری با صدای بلند می خواند:

«فرفرکه

مال کودکه

هرکی نخره

مارمولکه»

یک روز صبح که من و ناهید و محبوبه در حیاط خانۀ آبی مان سرگرم بازی بودیم با شنیدن صدای میثم، به یکدیگرگفتیم: «بچه ها، بیاین میثم رو اذیت کنیم». با این فکر، اسباب بازی هایمان را کنار باغچه رها کردیم و در اتاق نشیمن، لب پنجره نشستیم و پس از آن که میثم شعرش را خواند، سه تایی فریاد زدیم:

«فرفرکه

مال کودکه

هرکی بخره

مارمولکه»

سپس شروع کردیم به خندیدن.

چند بار که از تکرار این کارمان گذشت، زنگ در به صدا درآمد.

بدو پشت دیوار کنار پنجره قایم شدیم و به هم گفتیم: «هیس! بچه ها! حتماً میثمه».

اتفاقاً صدای میثم بود که به مادرم می گفت: «این بچه هاتونو دعوا کنین. همۀ مشتریامو پروندن»

حالا بماند که مشتری چندانی هم نداشت اما فرفره های او و شعرش، خاطرۀ این شیطنت کودکانه را در ذهنم زنده نگاه داشت به طوری که هنوز هم هرگاه به عکس های رنگ و رو رفتۀ آن روزها می نگرم وخودم و ناهید و محبوبه را کنار هم می بینم، صدای میثم درگوشم می پیچید که می خواند: «فرفرکه، مال کودکه، هرکی نخره، مارمولکه».

 

به قلم: نسرین زبردست

اینستاگرام @zebardastnasrin

  • نسرین زبردست