رنگین کمان

وبلاگ شخصی نسرین زبردست، نویسنده و صاحب آثار: ازقصه تامثل، مردی برای تمام فصل های ما

رنگین کمان

وبلاگ شخصی نسرین زبردست، نویسنده و صاحب آثار: ازقصه تامثل، مردی برای تمام فصل های ما

مصاحبه

نسرین زبردست | پنجشنبه, ۲۴ اسفند ۱۴۰۲، ۱۲:۳۹ ب.ظ | ۰ نظر

گفتگو با نسرین زبردست نویسنده آثار، از قصه تا مثل و مردی برای تمام فصل‌های ما

 

🔹لطفا خودتان را معرفی کنید:

نسرین زبردست هستم، کارشناسی ارشد رشته ی زبان و ادبیات فارسی دارم و در حال حاضر به عنوان نیروی آزاد با غیرانتفاعی فروغ علم همکاری می کنم.

 

🔹چطور شد که به کتاب علاقمند شدید؟

 پدرم از کودکی برای ما زیاد کتاب می خرید. بعضی از آنها نوار کاست هم داشت مثل کتاب های بابا ریش برفی، گردن کج گلابی، بزبز قندی و من داستان این کتاب ها را حفظ بودم. برای کتاب و نویسنده ی آن ارزش خاصی قائل بودم و در ذهنم آنها را افراد بزرگی می دانستم از همان دوران به کتاب علاقمند شدم و قلبا دوست داشتم بنویسم.

 

🔹چطور شد که به عرصه نویسندگی پا گذاشتید،؟

چیزی که باعث شد وارد این حیطه شوم و در عمل به انتشار کتاب دست بزنم، آشنایی با دهخدا و نوشته های او به بهانه ی پایان نامه کارشناسی ارشدم بود. تا به حال دو کتاب منتشر کرده ام. کتاب اولم "ازقصه تامثل" نام دارد موضوع آن ریشه یابی ضرب المثل های فارسی با ذکر داستانک مربوط به آن است. من این مثل ها را از چهارجلد کتاب امثال و حکم دهخدا استخراج کرده ام و با زبان ساده تری بازنویسی نموده ام. کتاب دومم "مردی برای تمام فصل‌های ما"ست و در آن به بررسی زندگی دهخدا و رویدادهای آن از تولد تا تبعید از ایران پرداخته ام و به دلیل اینکه بخشی از زندگی وی در این زمان، به سردبیری صور اسرافیل گذشته است، مقالات طنز و جدی دهخدا را در ۳۲شماره ی صور اسرافیل از نظر محتوا بررسی کرده ام.

 

 🔹کتابی هم در دست چاپ دارید؟ موضوع آن چیست؟

درباره‌ی کتاب سومم از حالا زود است صحبت کنم. فقط همین قدر می گویم که درباره ی دهخدا نیست

 

🔹چطور ایده به ذهنتان می آید؟

تمرکز من فعلا بر روی دهخدا است. چون از دوران دانشجویی با دهخدا و نوشته هایش آشنا شده ام و درحال حاضر هم در همین زمینه مطالعه می کنم بنابراین ایده ام را در زمینه ی کار تحقیقی از دهخدا می گیرم و کاری را که ضروری و مفید ارزیابی می نمایم به صورت کتاب منتشر می کنم. اما درباره ی دیگر نوشته های شخصی ام که جنبه ی تحقیقی ندارد، معمولا یک احساس، یک مفهوم یا یک اتفاق و مناسبت ایده ی نوشتنم می شود.

 

🔹چه اوقاتی از شبانه روز می نویسید؟

نوشته های شخصی ام، بخصوص نوشته های ادبی ام وقت خاصی ندارد. هر وقت واژه ها به ذهنم بیایند، می نویسم اما کار تألیف را فقط در تابستان انجام می دهم زیرا نشاندن واژه ها در کنار هم نیاز به تمرکز و دقت دارد.

 

🔹چه مدت قبل از نوشتن کتاب، تحقیق می کنید؟

تا وقتی حس کنم اطلاعات لازم برای نوشتن را باید گردآوری کنم، وقت می گذارم. معمولا درکنار کارهای مدرسه سه، چهار سال طول می کشد تا همه ی مطالب مورد نیاز را بخوانم و بنویسم و تألیف کنم.

 

🔹اولین مشوق شما برای نوشتن چه کسی بود؟

درباره ی کارهای تحقیقی ام مشوق خاصی نداشتم. تحقیق های دانشگاه و تعریف هایی که اساتیدم از تحقیق هایم می کردند، مشوقم بود. درباره ی نوشته های ادبی ام، خواهرم نجمه اولین مشوق جدی ام بود. بعد در خوابگاه دوستانم مریم و فروغ تشویقم کردند به شب شعر بروم و بخوانم که اتفاقا یکی از نوشته هایم جایزه هم گرفت.

 

🔹ادبیاتی که ما صدها سال است می‌شناسیم، دیگر منسوخ شده و دوره داستان به دلیل ظهور سرگرمی‌های الکترونیکی تمام می‌شود. به نظر شما این سخن درست است؟

هرچند در زمینه ی داستان کار نمی کنم اما معتقدم سرگرمی های جدید و الکترونیکی فعلا نتوانسته جای داستان را بگیرد. هرچیزی مثل، شعر، داستان جایگاه و مخاطب خاص خودش را دارد و دست مایه ی خیلی از سرگرمی ها، فیلم ها و...ریشه در یک داستان یا حتی حکایت دارد. انسان ها قهرمان داستان زندگی خودشان در این جهان هستند از زمانی که سرگرمی های الکترونیکی جدید نبوده داستان وجود داشته و تا زمانی که انسان‌ها بتوانند ماجراهای خودشان را بنویسند یا برای هم تعریف کنند، یا به هرشکل جدیدی ارائه دهند داستان زنده می ماند.

 

🔹خیلی از اهل قلم وقتی نویسندگی را شروع می‌کنند، الگوهایشان نویسنده‌های دیگر است. الگوی شما کیست؟

فکر می کنم الگو ندارم. به شیوه ی خودم می نویسم و کلمات را همانطور که به ذهنم می رسد، جمله بندی و بارها و بارها ویرایش می کنم تا آن چیزی بشود که می پسندم. دوست دارم مثل خودم بنویسم.

 

🔹حرف یا پیشنهادی برای کسایی که در ابتدای این راه هستند، دارید؟

براساس تجربه، معتقدم اگر با اعتقاد قلبی و خلوص نیت قدم در راهی می گذاریم، از تنهایی نترسیم. از کسی توقعی نداشته باشیم و به راهمان ادامه دهیم. مسیر درابتدا تاریک است. دانسته های کم ما و امیدی که فقط می توان به خداوند داشت، نوری اندک فرارویمان می دارد. همان را غنیمت بدانیم و حرکت کنیم.

 

🔹حرف پایانی:

در پایان از سرکارخانم آذرفوقانی و سایر همکارانشان در کتابخانه ی شهیدبهشتی و نیز اعضای محترم انجمن شعرقطب که این مراسم را ترتیب دادند، تشکر و قدردانی می کنم.

 

این گفتگو با سرکارخانم الهام عسکریان،خبرنگارهفته نامۀ پیام ولایت صورت گرفت

از ایشان وهمکاران محترم شان دردفترهفته نامه نیزسپاس گزارم

تلگرام: https://t.me/booksnz

ایتا: https://eitaa.com/booksnz

https://www.instagram.com/books.nasrinzebardastاینستاگرام: 

  • نسرین زبردست

یادداشتی بر کتاب سوءتفاهم اثر آلبرکامو

نسرین زبردست | پنجشنبه, ۱۰ اسفند ۱۴۰۲، ۱۲:۱۳ ب.ظ | ۰ نظر

 

    «بدی، آخر و عاقبت ندارد. می چرخد و می چرخد و سرانجام به صاحبش باز می گردد». این پیامی است که من با مطالعۀ کتاب «سوء تفاهم» اثر «آلبرکامو» دریافت نمودم.

    نمایش نامۀ سوء تفاهم ماجرای پسری است به نام ژان که در کودکی به دلایل نامعلوم از خانوادۀ خود جدا و در سرزمینی دور بزرگ شده است. او اکنون پس از سال ها به موطن خود بازگشته و قلب مهربانش می خواهد خانواده اش را خوشبخت سازد. از خانوادۀ قهرمان داستان، مادری پیر و خواهری برجای مانده که صاحب هتلی کوچک در محل سکونت شان هستند و از بخت بد با کشتن مسافران ثروتمند، پول های آنان را به یغما برده و اثری از جنایت هولناک خویش برجای نمی گذارند.

    «ژان» می خواهد قبل از معرفی خود، مادر و خواهرش را بیشتر بشناسد. به همین دلیل به صورت ناشناس برآنان وارد می گرددد و رفتار و حرکات شان را زیر نظر می گیرد. برخلاف موارد قبلی، مادر تمایل چندانی به ارتکاب جنایت ندارد. او در قلبش نسبت به این مسافر تازه وارد، احساس دیگری دارد و شک و دو دلی بر وجودش غالب می گردد اما در نهایت، فرزند دلبند را نمی شناسد و با یکسره کردن کارش در همان شب،  جسد او را به آب های خروشان رودخانه می سپارد.

    روز بعد، دختر درهنگام وارسی مدارک متوجه موضوع می گردد و مادر را آگاه می سازد. پیرزن که یک عمر با کشتن ماهرانۀ مسافرانش امرار معاش می نمود، اکنون قربانی کردن پسر را بر نمی تابد و با غرق نمودن خویش در  رودخانه به پسر بی گناهش ملحق می شود.

    تلخی داستان وجودم را فرا می گیرد و بی اختیار، بیتی از مولانا را زیر لب زمزمه می کنم:

از مکافات عمل، غافل مشو         گندم از گندم بروید، جو ز جو

به قلم: نسرین زبردست

books.nasrinzebardastاینستاگرام:

 

  • نسرین زبردست

ضرب ب المثل: اگربنا به مردن بود من جگرش را هم درمی آوردم

نسرین زبردست | يكشنبه, ۶ اسفند ۱۴۰۲، ۱۰:۰۰ ب.ظ | ۰ نظر

 

نمونه مطالب کتاب

قسمت برگزیده: اگر بنا به مردن بود من جگرش را هم درمی آوردم

کتاب: ازقصه تامثل

نویسنده: نسرین زبردست

 

امکان خرید کتاب به صورت تک و عمدهyes

هدیه: با خرید کتاب مردی برای تمام فصل های ما، این کتاب (ازقصه تامثل) را هدیه بگیریدangel

 

تلگرام: https://t.me/booksnz

ایتا: https://eitaa.com/booksnz

books.nasrinzebardastاینستاگرام: 

 

  • نسرین زبردست

آشنایی با کتاب مردی برای تمام فصل های ما به روایت تصویر

نسرین زبردست | جمعه, ۲۷ بهمن ۱۴۰۲، ۰۹:۵۷ ب.ظ | ۰ نظر

 

فهرست مطالب کتاب مردی برای تمام فصل های ما

fehrest

fehrest

 

کانال تلگرام https://t.me/booksnz

و کانال ایتا

https://eitaa.com/booksnz

پیج اینستاگرام

books.nasrinzebardast

  • نسرین زبردست

چای

نسرین زبردست | پنجشنبه, ۵ بهمن ۱۴۰۲، ۰۹:۴۲ ب.ظ | ۰ نظر

   آن روز شیفت ظهر بودم و قرار بود معلم مان از درس «چای» املا بگیرد. با آن که حرف «چ» را در درس قبل یعنی «پیچ، آچار» آموخته بودم اما هرچه فکر می کردم، یادم نمی آمد «چ» چند نقطه دارد. یکی؟ دوتا؟ سه تا؟ بیشتر؟!!!

   از حیاط خانه صدای بازی بچه ها می آمد. می دانستم باید کتاب فارسی ام را بردارم و درس چای را بخوانم اما هرچه به خودم فشار می آوردم، نمی شد؛ چون دلم می گفت: «ولش کن. برو با بچه ها بازی کن» بلأخره به حرف دلم کردم و با ناهید و محبوبه در زیر سایه های درخت توت مشغول بازی شدم.

   یکی، دو ساعتی که گذشت. محبوبه برای آماده شدن به خانه رفت. من و ناهید هم لباس هایمان را پوشیدیم و راهی مدرسه شدیم.

   در مدرسه معلم مان به ما املا گفت و کلمۀ «چای» را تا دلتان بخواهد تکرار کرد. من هم که نمی دانستم «چ» چند نقطه دارد برای هرکلمه به تعداد دلخواه نقطه می گذاشتم. یکی، دوتا، سه تا و الی آخر. تا این که دیکته تمام شد و بچه ها دفترها را جمع کردند. خانم معلم هم طبق معمول به ما مشقی گفت و پشت میز مشغول امضای املاها شد.

   مدت زیادی نگذشته بود که معلم با صدایی بلند و چهره ای خندان صدایم زد و گفت: «زبردست! بیا املاتو بگیر. آفرین، تو بیست شدی! و شادمان دفتر را به سوی من دراز کرد.

   از تعجب داشتم شاخ درمی آوردم. بلند شدم و درحالی که در دلم می گفتم: «بیست! آخه من چطوری بیست شدم؟!» دفترم را از دست های مهربان معلم گرفتم. بعد سرجایم نشستم و دفتر را باز کردم: امضا:20. بله من بیست گرفته بودم اما چطوری؟! چقدر عجیب!

   :این دفتر چقدر خوش خط و تمیز بود. من که اصلاً تمیز نمی نوشتم. خطم هم که به قول ناهید خرچنگْ قورباغه بود!

   :تازه این دفتر خط کشی هم داشت. آن هم نه یکی، دوتا، مرتب و تمیز با مداد گلی.

   :من که دفترهایم را خط کشی نمی کردم. یکی اش به زور بود چه برسد به دوتا!

   با این حال، چیزی نگفتم و خوشحال از اینکه بیست گرفته ام، دفتر را داخل کیفم گذاشتم. مدتی سپری شد. دیکته ها درحال تمام شدن بود. ناگهان معلمان با چهره ای خشمگین و اخم های در هم کشیده صدایم زد: «زبردست، بردار اون دفتر رو بیار. اون که دفتر تو نیست. دفتر داوودیه. این چه نمره ایه گرفتی؟!»

   -آها، پس اون دفتر من نبوده. حالا فهمیدم. (این جمله را پیش خود زمزمه کردم)

   معلم با عصبانیت نگاهم می کرد  اما من غرق در دنیای کودکانۀ خود بودم و معنای نگاه ناراحت او را نمی فهمیدم.

   داوودی دفترش را از من گرفت. من هم دفترم را از روی میز برداشتم سپس در نیمکت چوبی ام نشستم. دفتر را آرام باز کردم. نمره ام را دیدم و بیخیال عبرت گرفتن از این ماجراها به نوشتن مشق هایم ادامه دادم.

به قلم

نسرین زبردست

 

اینستاگرام

books.nasrinzebardast

  • نسرین زبردست

رونمایی کتاب مردی برای تمام فصل های ما

نسرین زبردست | جمعه, ۸ دی ۱۴۰۲، ۱۲:۱۵ ب.ظ | ۰ نظر

    مراسم رونمایی کتاب «مردی برای تمام فصل های ما»، نوشتۀ «نسرین زبردست» روز سه شنبه 5دی 1402در محل کتابخانۀ شهیدبهشتی تربت حیدریه برگزار شد. دراین جلسه ابتدا آقایان بهمن صباغ زاده و موسوی به بیان دیدگاه های خود پرداختند و سپس نویسندۀ کتاب به برخی مسائل مطرح دربارۀ کتاب پاسخ گفت. پس از آن رونمایی کتاب، خرید کتاب و امضای آن توسط پدیدآورنده انجام شد. لازم به ذکراست کتاب مردی برای تمام فصل های ما دراین جلسه با تخفیف ویژه به قیمت 150هزارتومان فروخته شد و خریداران، کتاب اول نویسنده؛ یعنی «ازقصه تامثل» را هدیه گرفتند.

 

تلگرام و ایتا

@booksnz

 

اینستاگرام

books.nasrinzebardast

 

  • نسرین زبردست

معرفی کتاب مردی برای تمام فصل های ما،اثر نسرین زبردست

نسرین زبردست | چهارشنبه, ۱۵ آذر ۱۴۰۲، ۱۱:۱۷ ب.ظ | ۰ نظر

 

  • نام کتاب: مردی برای تمام فصل های ما
  • تألیف: نسرین زبردست
  • موضوع: زندگی نامۀ دهخدا(ازتولد تا تبعید ازایران) همراه با بررسی نوشته های دهخدا درصوراسرافیل تهران
  • انتشارات هرمان
  • صفخات: 247
  • سال چاپ: 1402

        این کتاب به بررسی زندگی دهخدا و مقالات طنز وسرمقالات جدی او در روزنامه ی صوراسرافیل تهران می پردازد.

        کتاب «مردی برای تمام فصل‌های ما» یک اثر پژوهشی است که فصل اول زندگی دهخدا؛ یعنی از تولد تا تبعید از ایران را روایت می کند و دارای سه گفتاراصلی به شرح زیر است:

    1-‌ازتولد تا همکاری با صوراسرافیل:

 دراین بخش دوران کودکی و نوجوانی دهخدا، خانواده، تحصیلات، آغاز جوانی وسفر به اروپا، اشتغال در دستگاه امین‌الضرب و چگونگی استخدامش در صوراسرافیل آمده‌است.

    2-‌صوراسرافیل ومندرجات آن:

این بخش، شامل معرفی صوراسرافیل، بررسی مندرجات32شماره‌ی صوراسرافیل تهران و رویدادهای زندگی دهخدا دراین ایام می‌شود.

    3-‌بمباران‌مجلس‌ و‌تبعید‌ از‌ ایران:

 در‌این‌ بخش وقایع مربوط به بمباران مجلس، سرانجامِ میرزاجهانگیرخان و میرزاقاسم‌خان(مدیران صوراسرافیل)،‌پناهندگی‌دهخدا و‌ تبعید وی از ایران آمده است.

  قیمت: کتاب ۱۹۵هزار تومان 

ثبت سفارش: 09012357069 

تلگرام: https://t.me/booksnz

ایتا: https://eitaa.com/booksnz

books.nasrinzebardastاینستاگرام: 

 

 

 فهرست مطالب

 

fehrest

fehrest

 

 

 

  • نسرین زبردست

عاشقانه ای برای تابستان

نسرین زبردست | يكشنبه, ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ۱۲:۲۰ ق.ظ | ۰ نظر

تو را به قامت بلند زوزهایت می شناسند

به پرتوهای پرفروغ آفتاب

به آب تنی داغ دشت با تن سرد جویبار

و باروری زمین، زیر نگاه های آتشین خورشید

 

تو را به خنکای دلچسب باد

و بازی سرانگشت نسیم

با تن سیز برگ ها می شناسند

به سایه های بیقرار باغ ها

و آرایش شاخه ها

با ریسه های میوه های رنگارنگ

 

تو را به طعم ترش و شیرین لواشک و زردآلو

و نوبرانه های بی تکرار فصل های سال می شناسند

به دل انگیزی غروب های طولانی ات

و خاطره آفرینی جای خالی قدم هایت

 

تو را، ای همه برکت، ای همه سرسبزی

و ای معنی بی پایان بخشندگی

به امتداد روزهای آفتابی ات می ستایم

و هرگاه عقربه های ساعت قلبت

روی دقیقۀ صفر بایستد

و پرندۀ زمان

آخرین ضربان نبض تو را بنوازد

من

در ابتدای جادۀ بارانی مهر

و در آستانۀ پرتکرار تقویم روزها

تولد دوبارۀ تو را

به انتظار خواهم ایستاد

 

به فلم

نسرین زبردست

books.nasrinzebardastاینستاگرام: 

تلگرام: https://t.me/booksnz

ایتا: https://eitaa.com/booksnz

 

 

  • نسرین زبردست

گزارش جلسۀ انجمن شعر قطب تاریخ: شنبه 1402/4/31

نسرین زبردست | جمعه, ۱۳ مرداد ۱۴۰۲، ۱۰:۰۲ ب.ظ | ۰ نظر

فصل ها می گذرند، روزها ورق می خورند، عقربه ها به دنبال یکدیگر می دوند تا باز، شنبه ای دیگر و بعدازظهر دل انگیزی دیگر در فصل همیشه سبز تابستان فرارسد و ما بچه های انجمن شعرقطب با جمع شدن در اقامتگاه بومگردی تهمینه، از شعرها، نثرها و نوشته های نو و کهنه مان برای هم بخوانیم.

امروز شنبه است. سی ویکم تیرماه و ما مهمان اجرای خوب خانم زینب ناصری، مجری توانمند برنامه هستیم.

«تا که پرسیدم زقلبم عشق چیست

درجوابم اینچنین گفت و گریست

 

لیلی و مجنون فقط افسانه اند

عشق در دست حسین بن علی است»

جلسۀ امروز با این ابیات عاشورایی آغاز می شود که مناسبت تمام با حال وهوای این ایام محرم دارد. به رسم هرجلسه آقای نجف زاده با غزل دیگری از حافظ آغاز می کنند. ابیات زیبای حافظ با صدای رسای ایشان در گوش تهمینه طنین انداز می شود:

 در راه عشق، وسوسۀ اهرمن بسی است

پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن...

 

تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت

همت در این عمل، طلب از می فروش کن»

اگرچه نوبت خسرو وشیرین نظامی است اما آقای موسوی اجرای چند شعرخوانی را به صلاح می دانند؛ بنابراین آقای صباغ زاده با 50 بیت آموزنده از بوستان سعدی پشت میکروفن قرار می گیرند. ابیات سعدی، ساده است و روان مانند آب و در عین حال، محکم، منسجم و اندیشیده. سعدی دراین حکایت منظوم، موضوع «قضاوت» را مطرح کرده است. موضوعی که درفضای مجازی امروز، بسیار عنوان می شود و ما عکس نوشته های زیادی را با مضمون «یکدیگر را قضاوت نکنیم» در کانال های مختلف می خوانیم. سعدی با ارائۀ شاهد مثال های گوناگون، ما را به این ضرب المثل  شیرین فارسی رهنمون می سازد که می گوید: «درِ دروازه را می شود بست، درِ دهان مردم را، نه»:

«کس از دست جور زبان ها نرست

اگر خودنمای است و گر حق پرست...

 

رهایی نیابد کس از دست کس

گرفتار را چاره صبر است و بس»

دیگر نوبت خسرو و شیرین حکیم نظامی گنجویست داستانی عاشقانه و دلکش از عهد باستان با توضیحات شیوای آقای موسوی. داستانی که هیجانات عاشقانه اش را در هفته های پیشین، پشت سر گذاشته و اکنون به مرحلۀ پیری، پندآموزی و پدرکشی رسیده است. دراین قسمت، معشوقۀ خسروپرویز (شیرین) پس از آن که او را به کسب علم و رعیت نوازی دعوت می کند، لزوم پذیرش شاه از سوی مردم را یادآور می گردد:

«زمین بوسید شیرین کای خداوند!

ز رامش، سوی دانش کوش یک چند...

 

جهان سوزی بس است و جال سازی

تو را بِه، گر رعیت را نوازی...

 

خلایق را چو نیکوخواه گردد      

به اِجماع خلایق، شاه گردد

مصراع «به اجماع خلایق، شاه گردد» یادآور اندیشۀ «انتخاب شاه از سوی مردم» است. باوری که قرن ها بعد با انقلاب مشروطه وارد فضای سیاسی، اجتماعی و ادبی ایران شد و کشمکش های میان مستبدان و آزادیخواهان برای تحقق این آرمان، حوادث خونبار زیادی را در تاریخ ایران رقم زد.

در ادامۀ داستان، خسرو به مشورت با «بزرگ امید» می پردازد تا خواستۀ شیرین را جامۀ عمل بپوشاند. او پس از سؤالات بی پاسخ فلسفی و اندرزهای حکیمانۀ بزرگ امید، دربارۀ دین نوظهور اسلام و همچنین فرزند ناخلفش، شیرویه، پرسش هایی مطرح می کند. بزرگ امید، خسرو را به سازش با هردو دعوت می نماید و برحقانیت نبوت حضرت محمد (ص) صحّه می گذارد:

«مکن بازی، شَها  با دین تازی

که دین، حق است و با حق نیست بازی»

خسرو و شیرین به قسمت غم انگیز خود می رسد. خسرویِ پیر از سلطنت خلع می گردد. شیرویه به جای پدر می نشیند و برای رسیدن به خواستۀ شومش، شبانگاهان جگرگاه پدر را می شکافد و نهانی، پیغامی عاشقانه برای معشوق می فرستد. شیرین برمی آشوبد و داستان تا هفتۀ آینده ناتمام می ماند.

شعرخوانی ها:

بخش شعرخوانی با آقای یپرم آغاز می شود. ایشان چند شعر عاشقانه می خوانند که بعضی ابیاتش برایم جالب است:

«ما سرنوشت مان، گرهش وا نمی شود

چون سرنوشت مشترکی را رقم زدیم»

تکرار واژۀ «سرنوشت» و قرار دادن «گره» برای سرنوشت، به زیبایی به کار رفته است اما تشبیه «معشوق» به «عنکبوت» دربیت زیر، غریب می نماید:

«آن باغ توت بر لب سرخت چه می کند؟

کِی می رسد به دست من، آن شاه توت من؟

 

وقتی دوباره دُور خودش را تنیده است

با تارهای نازک خود، عنکبوت من»

به نظر می رسد اگر سخن سرایی ایشان به گونه ای تنظیم شود که تعبیر «پیله و پروانه» را جایگزین «تاروعنکبوت» نمایند، شعرشان گیراتر و شاعرانه تر گردد.

نوبت آقای عباسی است. ایشان سخن را با ابراز تأسف عمیق از کشته شدن آخرین پادشاه قدرتمند ساسانی و شروع انحطاط شکوه ایرانی آغاز می کنند و پس از توضیحاتی که دربارۀ قالب شعر می دهند، سروده شان را برایمان می خوانند. از میان ابیات ایشان مراعات النظیر «شاه و وزیر» در بیت:

«غم مخور، کاین وزیر نالایق

روزی ازچشم شاه می افتد»

اندیشه های سیاسی و شاه و وزیر های نالایق گذشته را در ذهنم تقویت می نماید. البته تعبیر زیبای «پلنگ و ماه» هم که پیش از این در شعرفارسی سابقه داشته، در غزل آقای عباسی خودنمایی می کند:

 «صخره صخره، قدم قدم دارم

به تو نزدیک می شوم ای ماه

گرچه آه، این پلنگ مست امشب

از لب پرتگاه می افتد»

پس از آقای عباسی، آقایان اعتقادی، دکترعلمداران و معین جلالی شعرخوانی می کنند. آقای جلالی، شعری از دیوان منوچهری را برگزیده اند با موضوع «شمع» و مدح عنصری، شاعر مداح دربار محمود غزنوی. اشعار آقای اعتقادی و علمداران، آئینی است؛ در وصف واقعۀ کربلا. استاد علمداران ضمن تذکر شیوۀ صحیح عزاداری و داشتن رفتار حسینی، ابتدا سروده ای از «حسامی محولاتی» می خوانند که غزل معروف حافظ را تضمین کرده است:

«شَه لب تشنگان می گفت زیر تیغ قاتل ها

 اَلا یا ایهاالساقی، اَدِر کأساً و ناوِلها

 

به غیراز شاه مظلومان، نبینی عاشقی صادق

که عشق، آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل ها...»

و سپس غزلی از «عمان سامانی» با موضوع «گفتگوی امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) درصحرای کربلا»ارائه می دهند. از این غزل، مصراع ««زن مگو، مرد آفرین روزگار» عجیب بر دلم می نشیند.

ادامۀ شعرخوانی ها:

از خوبی های برگزاری جلسات شعرقطب در بومگردی تهمینه، چای های خوش عطر و طعمی است که آقای کرمانی، مدیریت محترم اقامگاه، در ساغر جانمان می ریزند. باید باشید تا دریابید نوشیدن چای در فنجان های سفالی و در فضای سنتی اما صمیمی و با صفای تهمینه چه لذتی دارد؛ مخصوصاً زمانی که بادها می وزند و شاخه ها درهیاهوی شاد بچه ها می رقصند.

می رویم سراغ ادامۀ شعرخوانی ها با حضور سرکار خانم ریحانه صباغی، از شاعران نوجوان کانون پرورش فکری، آقای محسن نوروزی که عبارت «گرگ باران دیده» درشعرشان بحث برانگیز می شود و آقای احمد حسن زاده. شعر ایشان برای خود داستانی دارد. آن را تحت تأثیر ویدئویی از مناظر زیبا و گردشگری سروده اند و با درآمیختن احساساتشان، نام شهرها و مناطق مختلف را چاشنی شعرشان نموده اند:

 «مقصدم ابرهای بارانی

بی تو در کوچه های تهرانم

 

کهنه ام مثل چارچوب زمان

کهنه چون ارگ گنجعلی خانَم...

 

تن رودم که زخمی سنگم

چون دماوند، خفته درخاکم

 

کشوری در میان چشمانت

نیمه فعال مثل تفتانم»

بیت آخر توجهم را جلب می کند. شاید به خاطرکلمۀ «کشور» که درمصراع اول، شاعر، خودش را به آن شباهت کرده. شاید به خاطر «تفتان» و مراعات النظیرش با «نیمه فعال» و تبادر واژۀ «آتشفشان» به ذهن و شاید برای پارادوکس مفهومی موجود درمصراع اول: (قرارگرفتن کشوری وسیع در محدودۀ تنگ دوچشم).

آخرین نفرات:

خورشید درحال غروب است اما شعرخوانی ها همچنان ادامه دارد. تهمینه کرمانی به دعوت خانم ناصری از راه می رسد و مانند هفتۀ گذشته شعری از «هما میرافشار» می خواند. با نام «سنگ صبور» و از کتاب «گلپونه ها». آقای رضا حسینی از بالا و پایین های زندگی می گویند. آقای یدااللهی، روحیات یک شاعر افسرده را توصیف می کنند و مهندس جهانشیری با غزل آئینی خود به حقیقت عشق اشاره می نمایند:

«حاصل عشق به جز بی سروسامانی نیست

عشق، آن کهنه حدیثی است که تاوان دارد»

از دیگر شاعرانی که امروز شعر آئینی آورده اند، خانم فرامرزی نژاد هستند. پس از ایشان خانم قربانی یکی از سروده های «ناظم حکمت» با موضوع «کودکان جنگ» را می خوانند و سپس آقای خاکشور، شعری طولانی با ابیات:

«من از حقیقت این روشنی خبر دارم

و من که غرق تب و ترس و وحشتم هرشب

نه نور بوده برایم نه شوق بینایی»

تقدیم می کنند.

آخرین سخن سرای امروز تهمینه، آقای محمود شریفی هستند. ایشان سروده ای نیمایی با درون مایه های فلسفی-اجتماعی به همراه دارند. در شعر ایشان دغدغه های ذهنی انسان امروزی مطرح است و کلمات دنیای مدرن مانند «ربات» و «بات» به مختصات زبانی شعرشان راه یافته است. درمجموع، شعر آقای شریفی، شعر خوبی بود که دیر خوانده شد. درلحظات پایانی جلسه. زمانی که هوا تاریک می شود و همه به رفتن می اندیشند. حتی من هم که تا این لحظه فایل صوتی جلسه را برای نوشتن گزارش گوش می دهم، آنقدر خسته ام که دیگر نای نوشتن ندارم و به ذکر ابیات پایانی شعر ایشان اکتفا می کنم:

«شاید این پایان ما

بانگی از آغاز رویای تو باشد ای خدا

تا کدامین نوخدا

با کدامین نوع سلاح

درکدامین طُرفه جنگ

ناگهان بانگی برآید: بینگ بَنگ»

پایان جلسه:

خانم ناصری، اجرای خوبشان را با خواندن یکی از رباعی های زیبای دیوان شمس به پایان می برند و من هم با نوشتن یکی از خوانش های عاشورایی ایشان در پایان گزارشم، دفتر جلسه ی شعر امروز قطب را می بندم:

«باز درجان جهان، یکسره غوغاست حسین

این چه شوری است که از یاد تو برپاست حسین

این چه رازی است که صد شعله فرو مُرد و هنوز

روشن از داغ تو، ظلمت کدۀ ماست حسین»

به قلم: نسرین زبردست

https://www.instagram.com/books.nasrinzebardastاینستاگرام: 

 

عکس هایی از اقامتگاه بومگردی تهمینه

و جلسۀ انجمن شعرقطب

تربت حیدریه

 

  • نسرین زبردست

بهاره، بهاره، واااااای

نسرین زبردست | يكشنبه, ۱۱ تیر ۱۴۰۲، ۰۹:۴۸ ب.ظ | ۰ نظر

ذ

سال ها پیش که ادبیات پنجم ابتدایی را درکنار سایرکلاس ها به طورتخصصی تدریس می کردم، دانش آموز زرنگ اما بی انضباطی به نام بهاره داشتم که هرچقدر درسخوان وباهوش بود همان قدرهم بی نظم و سربه هوا هم بود. 

روزی نبود که این بهاره به کلاس بیاید و یک چیزی را نیاورده باشد. یا کتاب فارسی نمی آورد یا دفتر انشا یا دفترمشق و یا کتاب نگارش. وقتی هم برایش منفی می گذاشتم، ناراحت می شد و با اخم و تخم به لیست بلند بالای منفی هایش نگاه می کرد و حسابی مرا حرص می داد .

روزها گذشت تا اینکه یک بار به محض ورود به کلاس، دیدم بهاره سرش را روی میز گذاشته و های های گریه می کند. حرصم گرفت و با خودم گفتم: «خدای من، باز معلوم نیست چیو نیاورده».

با ناراحتی نشستم و به بهاره گفتم: چی شده؟ باز چی نیاوردی؟

یکی از بچه‌ها گفت: خانوم، این دفعه دیگه هیچکدوم از کتاباشو نیاورده.

صدای گریه ی بهاره بلند و بلندتر شد.

باعصبانیت و تعجب پرسیدم: مگه میشه؟

بهاره با تکان دادن سر، حرف دوستش را تأیید کرد.

حسابی کفری شده بودم بخصوص که آن روز با آنها علاوه بر فارسی، انشا هم داشتم و قرار بود نگارش درس جدید را هم جواب بدهیم.

از بهاره پرسیدم: یعنی تو امروز از زنگ اول همینطور داری یه ریز اشک می ریزی و به هرمعلمی میگی کتاب، دفتر نیاوردی؟ خُب مگه کیفت سبک نبود که بفهمی؟

یکی ازبچه ها گفت: خانوم، از دیروز ریاضی و علوم تو کیفش بوده اما درس شما رو نیاورده.

داشتم کم کم ماجرا را می فهمیدم.

- من دیروز با شما کلاس نداشتم. بهاره هم کیفشو دیشب آماده نکرده. صبح همینجوری برداشتش اومده مدرسه. درسته؟

- بله خانوم.

هرچند آن لحظه هم عصبانی بودم و هم دلم برای بهاره می سوخت اما دراوج ناراحتی ناگهان به یاد روزی افتادم که کلاس دوم راهنمایی بودم و به خاطر مراسمی که قرار بود در مدرسه برگزار شود و چیزهایی که گفته بودند به همراه ببریم، کلاً فراموش کردم کیفم را با خودم به مدرسه ببرم.

پیش خود گفتم: «خودتو چی میگی؟ حالا این کتاباشو نیاورده، تو چی که کیف نبرده بودی» و بعد یادم آمد که آن روز با این که هیچ معلمی دعوایم نکرد و چیزی هم به من نگفت اما خیلی به من سخت گذشت.

از بهاره خواستم دست و صورتش را بشوید و دیگر گریه نکند. وقتی به کلاس آمد، گفتم: «ببین، امروز فقط به تو سخت میگذره. چون من وهمۀ بچه ها کتاب داریم. تو که کتاب، دفترت نیست خودت احساس شرمندگی می کنی و اذیت میشی. سعی کن ازاین به بعد هرشب قبل خواب، کیفت رو آماده کنی تا خودت راحت باشی».

بهاره باخجالت سرش را پایین انداخت و بعد از آن کم کم بی انضباطی هایش را کنارگذاشت. من هم دیگردرجلسات ارتباط اولیا از بی نظمی های او نمی نالیدم و با خوشحالی به مادرش می گفتم: «بهاره خیلی خوب شده هم زرنگه و هم باانضباط».

حالا هروقت چهرۀ بهاره درمقابل چشمانم پدیدار می شود و یا گهگاه مادرش را در کوچه و خیابان می بینم، این خاطره و نیز خاطره ی صدها بی انضباطی دیگرش در ذهنم تکرار می شود و بی اختیار در درونم فریاد می زنم: «بهاره، بهاره، وااااااااااااااای!»

نسرین زبردست

https://www.instagram.com/books.nasrinzebardastاینستاگرام: 

  • نسرین زبردست