یادداشتی بر کتاب سوءتفاهم اثر آلبرکامو
«بدی، آخر و عاقبت ندارد. می چرخد و می چرخد و سرانجام به صاحبش باز می گردد». این پیامی است که من با مطالعۀ کتاب «سوء تفاهم» اثر «آلبرکامو» دریافت نمودم.
نمایش نامۀ سوء تفاهم ماجرای پسری است به نام ژان که در کودکی به دلایل نامعلوم از خانوادۀ خود جدا و در سرزمینی دور بزرگ شده است. او اکنون پس از سال ها به موطن خود بازگشته و قلب مهربانش می خواهد خانواده اش را خوشبخت سازد. از خانوادۀ قهرمان داستان، مادری پیر و خواهری برجای مانده که صاحب هتلی کوچک در محل سکونت شان هستند و از بخت بد با کشتن مسافران ثروتمند، پول های آنان را به یغما برده و اثری از جنایت هولناک خویش برجای نمی گذارند.
«ژان» می خواهد قبل از معرفی خود، مادر و خواهرش را بیشتر بشناسد. به همین دلیل به صورت ناشناس برآنان وارد می گرددد و رفتار و حرکات شان را زیر نظر می گیرد. برخلاف موارد قبلی، مادر تمایل چندانی به ارتکاب جنایت ندارد. او در قلبش نسبت به این مسافر تازه وارد، احساس دیگری دارد و شک و دو دلی بر وجودش غالب می گردد اما در نهایت، فرزند دلبند را نمی شناسد و با یکسره کردن کارش در همان شب، جسد او را به آب های خروشان رودخانه می سپارد.
روز بعد، دختر درهنگام وارسی مدارک متوجه موضوع می گردد و مادر را آگاه می سازد. پیرزن که یک عمر با کشتن ماهرانۀ مسافرانش امرار معاش می نمود، اکنون قربانی کردن پسر را بر نمی تابد و با غرق نمودن خویش در رودخانه به پسر بی گناهش ملحق می شود.
تلخی داستان وجودم را فرا می گیرد و بی اختیار، بیتی از مولانا را زیر لب زمزمه می کنم:
از مکافات عمل، غافل مشو گندم از گندم بروید، جو ز جو
به قلم: نسرین زبردست
books.nasrinzebardastاینستاگرام:
- ۰۲/۱۲/۱۰