رنگین کمان

وبلاگ شخصی نسرین زبردست

رنگین کمان

وبلاگ شخصی نسرین زبردست

۲ مطلب در آبان ۱۴۰۴ ثبت شده است

راز (شعرسپید)

نسرین زبردست | شنبه, ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ۰۷:۱۲ ب.ظ | ۰ نظر

🔺"راز "
 
درختان، ایستاده می‌خوابند 
کوه‌ها ایستاده نماز می‌خوانند 
آسمان، ایستاده به معراج می‌رود 
 
چرا نایستم؟ 
چرا در رگ‌های حیات جاری نشوم؟ 
چرا از افق 
نشانی خانۀ آفتاب را نستانم؟ 
 
ساعت شنی عمر، روی دیوار است 
توفان‌ها با تیک‌تاک ساعت‌ها می‌گذرند 
غم‌ها با تیک‌تاک عقربه‌ها می‌میرند 
و زندگی با ایستادن روی دقیقۀ صفر 
به نقطۀ پایان می‌رسد 
 
چرا نایستم؟ 
رازِ ماندن در «ایستادن» است 
در «حرکت» 
در جاری شدن درمسیر نور 
در چنگ زدن به میوه‌های رسیدۀ آگاهی 
 
چرا نایستم؟ 
بادبان‌های کشتی ایستاده‌اند 
 
👤نسرین زبردست


  • نسرین زبردست

سحرخیزباش تا کامروا باشی/خاطره

نسرین زبردست | شنبه, ۴ آبان ۱۴۰۴، ۰۹:۵۵ ب.ظ | ۱ نظر

چندروز پیش دریکی از گروه­های تلگرامی چالشی با موضوع زیر برگزار شد:

«یک اتفاق ساده، یک سخن نغز وشیرین یا یک دوست خوب که باعث تغییر در نگرش شما شده است».

با اینکه اول فکر می­ کردم برای من چنین اتفاقی نیفتاده­ است اما کم­ کم با خواندن نوشته ­های دیگران، یکی از اتفاقات سادۀ دو،،سه­ هفته پیش به ذهنم رسید و در چالش شرکت کردم. آن اتفاق به شرح زیر است:

سحرخیز باش تا کامروا باشی(خاطره)

ویژه‌ی چالش

🔺

همیشه فکر می‌کردم "سحرخیز باش تا کامروا باشی" حرف مفتی است. برای همین تابستان ها و روزهای تعطیل، تا لنگ ظهر می‌خوابیدم و سایر روزها را با غرولند و کلی فحش به خودی بیدار می‌شدم و مدرسه می‌رفتم. تا اینکه همین چندوقت پیش متوجه شدم کارت بانک صادارتم منقضی شده وچیزی به انقضای کارت بانک ملی ام هم نمانده. این بود که به بانک صادرات رفتم و از متصدی آن خواستم کارتم را عوض کند. او گفت:  "الان سامانه قطعه. برای تعویض کارت فقط ساعت ۷صبح باید بیاین که وصل باشه".

با ناراحتی گفتم: "هفت صبح؟!!!"🥺

-بله خانوم! پس هفت شب😑

از بانک بیرون آمدم و تمام راه را تا منزل کلی با خودم غرغر می‌کردم اما چاره ای نبود.

موبایلم را کوک کردم. صبح زود به زور از خواب بیدار شدم و خودم را به بانک رساندم. دیدم دونفر جلوتر از من پشت در ایستاده اند. پرسیدم:

- اینا کی باز میکنن؟ گفتن از ساعت هفت اینجا باشیم. (با یک لحنی که انگار طلب بابام را دارم) 😤

-میگن هفت اما هفت ونیم باز میکنن.

-واقعا که!

کمی گذشت. یک نفر دیگر هم آمد و سؤال مرا تکرار کرد. حالا چهارنفر بودیم. نگهبان، در بانک را باز کرد و ما هرکدام پشت یک باجه نشستیم. 

خانم متصدی فرمی به من داد. نوشتم و با کارت تحویلش دادم. بعداز کمی انتظار رو به من گفت: "خانوم این که فعاله".

-چی فعاله؟😳

-کارتتون.

-نه، نوشته برج شیش.

-خوب برج شیش، اما سال۴۰۶ منقضی میشه. هنوز دوسال دیگه اعتبار داره.

-وای، خدای من! یعنی من بیخودی صبح زود از خواب بیدار شدم!😂🤨

خانم متصدی خندید. من هم خندیدم. کارت را گرفتم و بیرون آمدم. 

شهر هنوز در خواب ناز بود و خیابان ها و پیاده رو ها خلوت. به بانک ملی وارد شدم.

-سلام آقا،کارتم آخرای اعتبارشه. برام عوض میکنین یا باید ماه آبان بیام؟

- نه خانم، براچی عوض نکنیم، هزینه ش ۲۵تومنه، الان ازتون می‌گیریم، عوض می‌کنیم.

-خوب پس بفرمایین این کارتم.

کارتم را گرفت. خدا رو شکر همه چی داشت خوب پیش می‌رفت که ناگهان گفت: "خانم، شناسنامه تونو بدین".

-باتعجب پرسیدم: شناسنامه!!!😳

- بله، صفحه ی اولش لازمه.

-همراهم نیست. من فکر کردم کارت ملی کافیه. ☹️

- نه خانم، از صفحه اول شناسنامه تون عکس بگیرین همیشه همراتون باشه. حالا اشکال نداره، زنگ بزنین براتون عکسشو بفرستن.

-نه آقا، الان همشون خوابن. از دست من عصبی میشن. میرم میارم.

از بانک بیرون آمدم. هوا روشن تر شده بود و آفتاب دامن زردش را بیشتر در پیاده روها پهن کرده بود اما رفت و آمد زیادی درجریان نبود و تاکسی ها به انتظار مسافر ایستاده بودند. فاصله ی خانه و بانک را به سرعت پیمودم. شناسنامه ام را آوردم و تحویل کارمند بانک دادم. او هم صفحه ی اول را نگاهی انداخت و نشانم داد و گفت: "همین شماره رو می‌خواستم. همیشه عکس همین صفحه رو داشته باشین".

کارم تمام شده بود. داشتم می آمدم که صدای یکی از مشتری ها توجهم را جلب کرد: "پیامکشو فعال کردی؟"

راست میگه. منم برم پیامک فعال کنم.

برگشتم.

-سلام خانوم. کدوم باجه مربوط به پیامکه؟

-نوبت بگیرین صداتون میزنن.

نوبت گرفتم و نشستم. ۲۰دقیقه ای گذشت. نوبتم شد. بعداز کمی حرف زدن با باجه ۱۲  پیامکم فعال شد. 

از بانک بیرون آمدم.حالا شهر از خواب بیدار شده بود. مردم در جنب و جوش بودند و مغازه‌ها کرکره هایشان را بالا می کشیدند. در راه خانه با خودم فکر کردم که واقعا راست گفته اند: "سحرخیز باش تا کامروا باشی" من از ساعت ۷ دوتا بانک رفتم و تمام کارهایم را انجام دادم. الان هم ساعت ۹ است که دارم به خانه برمیگردم. پس از حالا به بعد هروقت کار اداری داری، صبح زود از خواب بیدار شو ولی بقیه ی روزها تا ساعت ۱۰ بخواب. آخر هرچه باشد من هنوز هم تا لنگ ظهر خوابیدن را دوست دارم😊

  • نسرین زبردست