رنگین کمان

وبلاگ شخصی نسرین زبردست

رنگین کمان

وبلاگ شخصی نسرین زبردست

راز (شعرسپید)

نسرین زبردست | شنبه, ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ۰۷:۱۲ ب.ظ | ۰ نظر

🔺"راز "
 
درختان، ایستاده می‌خوابند 
کوه‌ها ایستاده نماز می‌خوانند 
آسمان، ایستاده به معراج می‌رود 
 
چرا نایستم؟ 
چرا در رگ‌های حیات جاری نشوم؟ 
چرا از افق 
نشانی خانۀ آفتاب را نستانم؟ 
 
ساعت شنی عمر، روی دیوار است 
توفان‌ها با تیک‌تاک ساعت‌ها می‌گذرند 
غم‌ها با تیک‌تاک عقربه‌ها می‌میرند 
و زندگی با ایستادن روی دقیقۀ صفر 
به نقطۀ پایان می‌رسد 
 
چرا نایستم؟ 
رازِ ماندن در «ایستادن» است 
در «حرکت» 
در جاری شدن درمسیر نور 
در چنگ زدن به میوه‌های رسیدۀ آگاهی 
 
چرا نایستم؟ 
بادبان‌های کشتی ایستاده‌اند 
 
👤نسرین زبردست


  • نسرین زبردست

سحرخیزباش تا کامروا باشی/خاطره

نسرین زبردست | شنبه, ۴ آبان ۱۴۰۴، ۰۹:۵۵ ب.ظ | ۱ نظر

چندروز پیش دریکی از گروه­های تلگرامی چالشی با موضوع زیر برگزار شد:

«یک اتفاق ساده، یک سخن نغز وشیرین یا یک دوست خوب که باعث تغییر در نگرش شما شده است».

با اینکه اول فکر می­ کردم برای من چنین اتفاقی نیفتاده­ است اما کم­ کم با خواندن نوشته ­های دیگران، یکی از اتفاقات سادۀ دو،،سه­ هفته پیش به ذهنم رسید و در چالش شرکت کردم. آن اتفاق به شرح زیر است:

سحرخیز باش تا کامروا باشی(خاطره)

ویژه‌ی چالش

🔺

همیشه فکر می‌کردم "سحرخیز باش تا کامروا باشی" حرف مفتی است. برای همین تابستان ها و روزهای تعطیل، تا لنگ ظهر می‌خوابیدم و سایر روزها را با غرولند و کلی فحش به خودی بیدار می‌شدم و مدرسه می‌رفتم. تا اینکه همین چندوقت پیش متوجه شدم کارت بانک صادارتم منقضی شده وچیزی به انقضای کارت بانک ملی ام هم نمانده. این بود که به بانک صادرات رفتم و از متصدی آن خواستم کارتم را عوض کند. او گفت:  "الان سامانه قطعه. برای تعویض کارت فقط ساعت ۷صبح باید بیاین که وصل باشه".

با ناراحتی گفتم: "هفت صبح؟!!!"🥺

-بله خانوم! پس هفت شب😑

از بانک بیرون آمدم و تمام راه را تا منزل کلی با خودم غرغر می‌کردم اما چاره ای نبود.

موبایلم را کوک کردم. صبح زود به زور از خواب بیدار شدم و خودم را به بانک رساندم. دیدم دونفر جلوتر از من پشت در ایستاده اند. پرسیدم:

- اینا کی باز میکنن؟ گفتن از ساعت هفت اینجا باشیم. (با یک لحنی که انگار طلب بابام را دارم) 😤

-میگن هفت اما هفت ونیم باز میکنن.

-واقعا که!

کمی گذشت. یک نفر دیگر هم آمد و سؤال مرا تکرار کرد. حالا چهارنفر بودیم. نگهبان، در بانک را باز کرد و ما هرکدام پشت یک باجه نشستیم. 

خانم متصدی فرمی به من داد. نوشتم و با کارت تحویلش دادم. بعداز کمی انتظار رو به من گفت: "خانوم این که فعاله".

-چی فعاله؟😳

-کارتتون.

-نه، نوشته برج شیش.

-خوب برج شیش، اما سال۴۰۶ منقضی میشه. هنوز دوسال دیگه اعتبار داره.

-وای، خدای من! یعنی من بیخودی صبح زود از خواب بیدار شدم!😂🤨

خانم متصدی خندید. من هم خندیدم. کارت را گرفتم و بیرون آمدم. 

شهر هنوز در خواب ناز بود و خیابان ها و پیاده رو ها خلوت. به بانک ملی وارد شدم.

-سلام آقا،کارتم آخرای اعتبارشه. برام عوض میکنین یا باید ماه آبان بیام؟

- نه خانم، براچی عوض نکنیم، هزینه ش ۲۵تومنه، الان ازتون می‌گیریم، عوض می‌کنیم.

-خوب پس بفرمایین این کارتم.

کارتم را گرفت. خدا رو شکر همه چی داشت خوب پیش می‌رفت که ناگهان گفت: "خانم، شناسنامه تونو بدین".

-باتعجب پرسیدم: شناسنامه!!!😳

- بله، صفحه ی اولش لازمه.

-همراهم نیست. من فکر کردم کارت ملی کافیه. ☹️

- نه خانم، از صفحه اول شناسنامه تون عکس بگیرین همیشه همراتون باشه. حالا اشکال نداره، زنگ بزنین براتون عکسشو بفرستن.

-نه آقا، الان همشون خوابن. از دست من عصبی میشن. میرم میارم.

از بانک بیرون آمدم. هوا روشن تر شده بود و آفتاب دامن زردش را بیشتر در پیاده روها پهن کرده بود اما رفت و آمد زیادی درجریان نبود و تاکسی ها به انتظار مسافر ایستاده بودند. فاصله ی خانه و بانک را به سرعت پیمودم. شناسنامه ام را آوردم و تحویل کارمند بانک دادم. او هم صفحه ی اول را نگاهی انداخت و نشانم داد و گفت: "همین شماره رو می‌خواستم. همیشه عکس همین صفحه رو داشته باشین".

کارم تمام شده بود. داشتم می آمدم که صدای یکی از مشتری ها توجهم را جلب کرد: "پیامکشو فعال کردی؟"

راست میگه. منم برم پیامک فعال کنم.

برگشتم.

-سلام خانوم. کدوم باجه مربوط به پیامکه؟

-نوبت بگیرین صداتون میزنن.

نوبت گرفتم و نشستم. ۲۰دقیقه ای گذشت. نوبتم شد. بعداز کمی حرف زدن با باجه ۱۲  پیامکم فعال شد. 

از بانک بیرون آمدم.حالا شهر از خواب بیدار شده بود. مردم در جنب و جوش بودند و مغازه‌ها کرکره هایشان را بالا می کشیدند. در راه خانه با خودم فکر کردم که واقعا راست گفته اند: "سحرخیز باش تا کامروا باشی" من از ساعت ۷ دوتا بانک رفتم و تمام کارهایم را انجام دادم. الان هم ساعت ۹ است که دارم به خانه برمیگردم. پس از حالا به بعد هروقت کار اداری داری، صبح زود از خواب بیدار شو ولی بقیه ی روزها تا ساعت ۱۰ بخواب. آخر هرچه باشد من هنوز هم تا لنگ ظهر خوابیدن را دوست دارم😊

  • نسرین زبردست

تعارض

نسرین زبردست | شنبه, ۱۳ مهر ۱۴۰۴، ۰۲:۲۴ ب.ظ | ۰ نظر
 من در تعارضم 
با جهانی که تفاوت ها را برنمی تابد 
همه چیز را یک رنگ می خواهد 
یک جور
یک شکل
یکنواخت 
 
جهانی که گل های سپید را دوست دارد
 پرندگان سپید را دوست دارد 
و انسان های سپید را به انزوا می کشاند
 
 من در تعارضم 
با جهانی که صدای آفرینش را نمی شنود
 جهانی که سقف اندیشه اش 
کوتاه تر از بام آرزوهایش است 
و برای درک حقیقت 
عینک عادت ها را
از چشم برنمی دارد 
 
من در تعارضم
 
✍نسرین زبردست
  • نسرین زبردست

مصاحبه با سایت آموزش نویسندگی

نسرین زبردست | شنبه, ۱۳ مهر ۱۴۰۴، ۰۲:۱۴ ب.ظ | ۰ نظر

چندی پیش آقای رضا شاه پسند، مدرس نویسندگی، از من دعوت کردند به مناسبت انتشار کتاب «چلچراغ های خاموش» مصاحبه ای با سایت ایشان داشته باشم. آن زمان مشهد بودم اما قول دادم در اولین فرصت، برای شرکت درگفتگو به ایشان پیام دهم. خوشبختانه فرصتی که به دنبال آن بودم فراهم شد و این مصاحبه صورت گرفت. آنجه در ادامه می خوانید. متن مصاحبۀ من با سایت آموزش نویسندگی است. آدرس سایت را درانتها می گذارم تا درصورت تمایل دیدگاه ارزشمندتان را درج نمایید. 

 

✅️ درود خدمت شما و سپاس از این‌که دعوت سایت آموزش نویسندگی را پذیرفتید و در گفت‌وگو شرکت نمودید.

لطفا ضمن معرفی خودتان بفرمایید از چه زمانی به نوشتن علاقه‌مند شدید؟

 با عرض سلام و وقت بخیر و تشکر از شما برای ترتیب دادن این گفت‌وگو.

من نسرین زبردست هستم، فوق لیسانس ادبیات فارسی، نویسنده و پژوهشگر.

فکر می‌کنم اولین بارقه‌های علاقه به نویسندگی در یازده سالگی‌ام شکل گرفت. آن زمان مشغول مطالعه‌ی مجموعه داستان‌هایی بودم که اگرچه مناسب گروه سنی بزرگسالان بود اما زبان ساده‌ی داستان‌هایش مرا جذب کرد.

من از یکی از داستان هایش خیلی خوشم آمد و یک داستان به تقلید از آن نوشتم. البته فقط شخصیت‌ها را تغییر دادم و داستان را به قلم خودم بازنویسی کردم وگرنه کلیت داستان و درون مایه همان بود.

بعد کاغذها را مثل کاغذهای کتاب برش زدم، تزئین کردم و برای کتابم جلد درست کردم. اسم جدیدی روی داستان گذاشتم و نام خودم را به عنوان نویسنده، روی جلد نوشتم.

فردای آن روز به مدرسه رفتم. درست به خاطر دارم فصل برگزاری امتحانات نوبت سوم بود. قبل از شروع امتحان، کتابم را به بچه‌ها نشان دادم و داستانم را برایشان خواندم. یک عده خوششان آمد. یک عده پچ‌پچ کنان گفتند مال خودش نیست. اما یک نفر خیلی تشویقم کرد و او خانم "طوبی رشیدی" دوست کلاس پنجم ابتدایی‌ام بود.

 

 ✅️ تاکنون چه آثاری از شما به چاپ رسیده است. برای هر کدام توضیح مختصری بیان کنید.؟

تاکنون سه عنوان کتاب با همکاری انتشارات هرمان منتشر کرده‌ام.

کتاب اولم "ازقصه‌تامثل" است. این کتاب با تیراژ هزارجلد در سال۹۷منتشر شد و موضوع آن ریشه‌یابی ضرب‌المثل‌ها رایج در زبان فارسی است.

علت انتشار کتاب این است که من درهنگام مطالعه‌ی امثال‌وحکم، ضرب‌المثل‌هایی را می‌دیدم که دهخدا ماجرای جالب و نکته دار پیدایش آنها را به طور خلاصه در ذیل هر یک شرح داده بود. اما به دلیل پراکنده بودن‌ در چهارمجلد و انبوهی از صفحات، دسترسی به آنها آسان نبود. بنابراین مواردی را با موضوعات متنوع، بیرون‌نویس و با زبانی ساده‌تر منتشر کردم تا مورد استفاده‌ی عموم قرار گیرد.

 

دومین کتابم "مردی برای تمام فصل‌های ما" نام دارد. این کتاب پژوهشی است. درسال۱۴۰۲ با تیراژ۵۰۰جلد منتشر شد و من در آن، زندگی دهخدا را از تولد تا تبعید از ایران به رشته ی تحریر درآوردم. همچنین مقاله‌های طنز دهخدا با نام چرندپرند و سرمقالات سیاسی-اجتماعی او در 32 شماره صوراسرافیل تهران را از نظر موضوع و محتوا بررسی نموده‌ام.

علت نوشتن این کتاب، تحقیقات من درباره‌ی دهخدا به واسطه‌ی پایان‌نامه کارشناسی ارشدم بود زیرا باتوجه به منابعی که مطالعه کردم، فهمیدم زندگی و قلم علامه دهخدا هنوز جای کار کردن دارد.

این بود که نقشه‌ی تألیف کتاب مذکور را در ذهن کشیدم و فعلا توانسته‌ام جلد اول آن را منتشر کنم اما امیدوارم با چاپ دیگر مجلدات آن بتوانم کاری شایسته برای دهخدای بزرگ انجام دهم.

سومین کتابم "چلچراغ های خاموش" است. این کتاب گلچینی از نوشته های ادبی من از دهه‌ی هشتاد به بعد می باشد.

چلچراغ های خاموش، نوزده عنوان شعرسپید و نثر ادبی و یک مورد شعرنیمایی دارد و علت انتشار آن، علاقه‌ی بعضی از دانش آموزانم به در اختیار داشتن نوشته‌هایم بود و هم خودم با شناختی که از دیگر آثار به دست آوردم تصمیم گرفتم در کنار قلم زدن درباره‌ی دهخدا، سروده‌هایم را نیز به یادگار بگذارم تا درطول زمان، راه خود را بروند و مخاطبان خاص خود را پیدا کنند.

 

✅️ به عنوان یک نویسنده، بفرمایید کتاب‌خواندن چه تاثیری در نوشتن دارد و یک کتاب خوب دارای چه شاخص‌هایی می‌باشد؟

بسیار مؤثر است. هم دایره‌ی واژگان را گسترش می دهد هم جمله‌بندی را تقویت می‌نماید همچنین اگر ازنظر محتوا پربار باشد ما را با مفاهیم تازه و نکات بکر، آشنا می‌سازد و چه بسا زمینه ساز خلق نگرش‌های تازه و اندیشه‌های نو و تحول آفرین گردد.

معیارهای یک کتاب خوب باتوجه به موضوع و حیطه‌ی آن متفاوت است اما ازنظر من یک کتاب خوب باید نثر ساده و قابل فهمی داشته باشد. حرفی برای گفتن داشته باشد. مطالب آن کاربردی باشد و صرفا جنبه‌ی شعار دادن نداشته باشد.

 

✅️ خواندن رمان و داستان چه تاثیری بر زندگی افراد دارد. منظور کسانی که حتی نویسنده نیستند؟

رمان و داستان، روایتگر یک برهه از زندگی انسان هستند و چالش ها و موضوعات گوناگونی را در دل خود جای داده‌اند.

خوانندگان رمان‌ها معمولا با شخصیت‌های حاضر در داستان همزادپنداری می‌کنند و خود را به جای قهرمان داستان می‌گذارند.

بنابراین چون علاقه به خواندن داستان و رمان بیشتر از علاقه به خواندن یک کتاب یا مقاله ی پژوهشی است، می‌توان از این طریق تجربیات زیادی به خواننده منتقل کرد و به روشی ساده‌تر و مؤثرتر او را از برخی مسائل آگاه ساخت.

بنابراین خواندن رمان و داستان باعث می‌شود انسان بدون اینکه یک زندگی را زندگی کند به تجربیات آن دست یابد ولو اینکه نویسنده نباشد.

 

✅️ علاقه‌مندان کتابهای شما را از چه راه‌هایی می‌توانند تهیه کنند؟

 کتاب‌های من با سرمایه‌گذاری مشترک انتشارات هرمان منتشر شده است. بنابراین آنها را به دوطریق می توان تهیه نمود:

۱- ازطریق انتشارات هرمان و تماس با آقای محمدرضا سمسارزاده: 09131172642

۲- تماس با این شماره: 09012357069

 

✅️ اگر بخواهید توصیه‌ای عملی و کاربردی برای پیشرفت در نوشتن و نویسندگی داشته باشید آن توصیه چه خواهد بود؟

مطالعه کنند. بنویسند.

مسیر تخصصی نوشتن‌شان را مشخص کنند. یعنی بر روی یک حیطه‌ی خاص تمرکز کنند تا در همان زمینه استاد شوند و آثار ماندگاری بیافرینند.

در پایان از زحمات شما تشکر می کنم و برایتان در مسیری که درپیش گرفته‌اید آرزوی موفقیت و سربلندی دارم.

منبع: 

سایت آموزش نویسندگی

https://www.rezashahpasand.ir/post/Unlit-chandeliers

  • نسرین زبردست

کتاب چلچراغ های خاموش، نسرین زبردست

نسرین زبردست | دوشنبه, ۱۱ شهریور ۱۴۰۴، ۰۱:۳۵ ب.ظ | ۰ نظر

نام کتاب: چلچراغ های خاموش

به قلم: نسرین زبردست

موضوع: دفتر نوشته های ادبی

توضیح: این کتاب شعرهای سپید و نثرهای ادبی نویسنده را از دهۀ هشتاد به بعد شامل می شود و حدود 19قطعه شعرسپید و نثر ادبی دارد. تعداد صفحات کتاب 41 صفحه است و درسال1404ش. با همکاری انتشارات هرمان منتشر شده است.

یک نمونه از مطالب کتاب:

نشانی

نشانی واژه‌هایم را

از چراغ‌های روشن امروز بگیر

از پنجره‌ی باز لحظه‌ها و رُزهای آتشین کلمات

که انگشتانم در باغچه‌ی سپید کاغذها می‌کارند

 

نشانی واژه‌هایم را

از رگ‌هایم بگیر

از اقیانوس آرام صدایم و باران اندیشه‌ام

که روزی شناسنامه‌ی من خواهد‌شد

 

نشانی واژه‌هایم را

از دست‌های سبز بهار بگیر

از عطر درختان بادام و شکوفه‌های منتظر گیلاس

 

نشانی واژه‌هایم را

از کوچه‌های خلوت آفتاب بگیر

از دریچه‌ی باز رنگین‌کمان و پنجره‌ی بارانی یک اتاق

که گل‌های شمعدانی واژه‌هایم را

کنار آیِنه‌اش به یادگار می‌گذارم

کنارِ

 یک فنجان چای داغ

یک شیشه‌ی سربسته‌ی ادکلن

و یک صندلی همیشه خالی

کنار گلدان

 

هرگاه دلتنگم شدی

نشانی‌ام را از واژه‌هایم بگیر

واژه‌هایم را برایت به یادگار می‌گذارم

تهیه کتاب

09012357069

 

  • نسرین زبردست

مصاحبه

نسرین زبردست | پنجشنبه, ۲۴ اسفند ۱۴۰۲، ۱۲:۳۹ ب.ظ | ۰ نظر

گفتگو با نسرین زبردست نویسنده آثار، از قصه تا مثل و مردی برای تمام فصل‌های ما

 

🔹لطفا خودتان را معرفی کنید:

نسرین زبردست هستم، کارشناسی ارشد رشته ی زبان و ادبیات فارسی دارم و در حال حاضر به عنوان نیروی آزاد با غیرانتفاعی فروغ علم همکاری می کنم.

 

🔹چطور شد که به کتاب علاقمند شدید؟

 پدرم از کودکی برای ما زیاد کتاب می خرید. بعضی از آنها نوار کاست هم داشت مثل کتاب های بابا ریش برفی، گردن کج گلابی، بزبز قندی و من داستان این کتاب ها را حفظ بودم. برای کتاب و نویسنده ی آن ارزش خاصی قائل بودم و در ذهنم آنها را افراد بزرگی می دانستم از همان دوران به کتاب علاقمند شدم و قلبا دوست داشتم بنویسم.

 

🔹چطور شد که به عرصه نویسندگی پا گذاشتید،؟

چیزی که باعث شد وارد این حیطه شوم و در عمل به انتشار کتاب دست بزنم، آشنایی با دهخدا و نوشته های او به بهانه ی پایان نامه کارشناسی ارشدم بود. تا به حال دو کتاب منتشر کرده ام. کتاب اولم "ازقصه تامثل" نام دارد موضوع آن ریشه یابی ضرب المثل های فارسی با ذکر داستانک مربوط به آن است. من این مثل ها را از چهارجلد کتاب امثال و حکم دهخدا استخراج کرده ام و با زبان ساده تری بازنویسی نموده ام. کتاب دومم "مردی برای تمام فصل‌های ما"ست و در آن به بررسی زندگی دهخدا و رویدادهای آن از تولد تا تبعید از ایران پرداخته ام و به دلیل اینکه بخشی از زندگی وی در این زمان، به سردبیری صور اسرافیل گذشته است، مقالات طنز و جدی دهخدا را در ۳۲شماره ی صور اسرافیل از نظر محتوا بررسی کرده ام.

 

 🔹کتابی هم در دست چاپ دارید؟ موضوع آن چیست؟

درباره‌ی کتاب سومم از حالا زود است صحبت کنم. فقط همین قدر می گویم که درباره ی دهخدا نیست

 

🔹چطور ایده به ذهنتان می آید؟

تمرکز من فعلا بر روی دهخدا است. چون از دوران دانشجویی با دهخدا و نوشته هایش آشنا شده ام و درحال حاضر هم در همین زمینه مطالعه می کنم بنابراین ایده ام را در زمینه ی کار تحقیقی از دهخدا می گیرم و کاری را که ضروری و مفید ارزیابی می نمایم به صورت کتاب منتشر می کنم. اما درباره ی دیگر نوشته های شخصی ام که جنبه ی تحقیقی ندارد، معمولا یک احساس، یک مفهوم یا یک اتفاق و مناسبت ایده ی نوشتنم می شود.

 

🔹چه اوقاتی از شبانه روز می نویسید؟

نوشته های شخصی ام، بخصوص نوشته های ادبی ام وقت خاصی ندارد. هر وقت واژه ها به ذهنم بیایند، می نویسم اما کار تألیف را فقط در تابستان انجام می دهم زیرا نشاندن واژه ها در کنار هم نیاز به تمرکز و دقت دارد.

 

🔹چه مدت قبل از نوشتن کتاب، تحقیق می کنید؟

تا وقتی حس کنم اطلاعات لازم برای نوشتن را باید گردآوری کنم، وقت می گذارم. معمولا درکنار کارهای مدرسه سه، چهار سال طول می کشد تا همه ی مطالب مورد نیاز را بخوانم و بنویسم و تألیف کنم.

 

🔹اولین مشوق شما برای نوشتن چه کسی بود؟

درباره ی کارهای تحقیقی ام مشوق خاصی نداشتم. تحقیق های دانشگاه و تعریف هایی که اساتیدم از تحقیق هایم می کردند، مشوقم بود. درباره ی نوشته های ادبی ام، خواهرم نجمه اولین مشوق جدی ام بود. بعد در خوابگاه دوستانم مریم و فروغ تشویقم کردند به شب شعر بروم و بخوانم که اتفاقا یکی از نوشته هایم جایزه هم گرفت.

 

🔹ادبیاتی که ما صدها سال است می‌شناسیم، دیگر منسوخ شده و دوره داستان به دلیل ظهور سرگرمی‌های الکترونیکی تمام می‌شود. به نظر شما این سخن درست است؟

هرچند در زمینه ی داستان کار نمی کنم اما معتقدم سرگرمی های جدید و الکترونیکی فعلا نتوانسته جای داستان را بگیرد. هرچیزی مثل، شعر، داستان جایگاه و مخاطب خاص خودش را دارد و دست مایه ی خیلی از سرگرمی ها، فیلم ها و...ریشه در یک داستان یا حتی حکایت دارد. انسان ها قهرمان داستان زندگی خودشان در این جهان هستند از زمانی که سرگرمی های الکترونیکی جدید نبوده داستان وجود داشته و تا زمانی که انسان‌ها بتوانند ماجراهای خودشان را بنویسند یا برای هم تعریف کنند، یا به هرشکل جدیدی ارائه دهند داستان زنده می ماند.

 

🔹خیلی از اهل قلم وقتی نویسندگی را شروع می‌کنند، الگوهایشان نویسنده‌های دیگر است. الگوی شما کیست؟

فکر می کنم الگو ندارم. به شیوه ی خودم می نویسم و کلمات را همانطور که به ذهنم می رسد، جمله بندی و بارها و بارها ویرایش می کنم تا آن چیزی بشود که می پسندم. دوست دارم مثل خودم بنویسم.

 

🔹حرف یا پیشنهادی برای کسایی که در ابتدای این راه هستند، دارید؟

براساس تجربه، معتقدم اگر با اعتقاد قلبی و خلوص نیت قدم در راهی می گذاریم، از تنهایی نترسیم. از کسی توقعی نداشته باشیم و به راهمان ادامه دهیم. مسیر درابتدا تاریک است. دانسته های کم ما و امیدی که فقط می توان به خداوند داشت، نوری اندک فرارویمان می دارد. همان را غنیمت بدانیم و حرکت کنیم.

 

🔹حرف پایانی:

در پایان از سرکارخانم آذرفوقانی و سایر همکارانشان در کتابخانه ی شهیدبهشتی و نیز اعضای محترم انجمن شعرقطب که این مراسم را ترتیب دادند، تشکر و قدردانی می کنم.

 

این گفتگو با سرکارخانم الهام عسکریان،خبرنگارهفته نامۀ پیام ولایت صورت گرفت

از ایشان وهمکاران محترم شان دردفترهفته نامه نیزسپاس گزارم

تلگرام: https://t.me/booksnz

ایتا: https://eitaa.com/booksnz

https://www.instagram.com/books.nasrinzebardastاینستاگرام: 

  • نسرین زبردست

یادداشتی بر کتاب سوءتفاهم اثر آلبرکامو

نسرین زبردست | پنجشنبه, ۱۰ اسفند ۱۴۰۲، ۱۲:۱۳ ب.ظ | ۰ نظر

 

    «بدی، آخر و عاقبت ندارد. می چرخد و می چرخد و سرانجام به صاحبش باز می گردد». این پیامی است که من با مطالعۀ کتاب «سوء تفاهم» اثر «آلبرکامو» دریافت نمودم.

    نمایش نامۀ سوء تفاهم ماجرای پسری است به نام ژان که در کودکی به دلایل نامعلوم از خانوادۀ خود جدا و در سرزمینی دور بزرگ شده است. او اکنون پس از سال ها به موطن خود بازگشته و قلب مهربانش می خواهد خانواده اش را خوشبخت سازد. از خانوادۀ قهرمان داستان، مادری پیر و خواهری برجای مانده که صاحب هتلی کوچک در محل سکونت شان هستند و از بخت بد با کشتن مسافران ثروتمند، پول های آنان را به یغما برده و اثری از جنایت هولناک خویش برجای نمی گذارند.

    «ژان» می خواهد قبل از معرفی خود، مادر و خواهرش را بیشتر بشناسد. به همین دلیل به صورت ناشناس برآنان وارد می گرددد و رفتار و حرکات شان را زیر نظر می گیرد. برخلاف موارد قبلی، مادر تمایل چندانی به ارتکاب جنایت ندارد. او در قلبش نسبت به این مسافر تازه وارد، احساس دیگری دارد و شک و دو دلی بر وجودش غالب می گردد اما در نهایت، فرزند دلبند را نمی شناسد و با یکسره کردن کارش در همان شب،  جسد او را به آب های خروشان رودخانه می سپارد.

    روز بعد، دختر درهنگام وارسی مدارک متوجه موضوع می گردد و مادر را آگاه می سازد. پیرزن که یک عمر با کشتن ماهرانۀ مسافرانش امرار معاش می نمود، اکنون قربانی کردن پسر را بر نمی تابد و با غرق نمودن خویش در  رودخانه به پسر بی گناهش ملحق می شود.

    تلخی داستان وجودم را فرا می گیرد و بی اختیار، بیتی از مولانا را زیر لب زمزمه می کنم:

از مکافات عمل، غافل مشو         گندم از گندم بروید، جو ز جو

به قلم: نسرین زبردست

books.nasrinzebardastاینستاگرام:

 

  • نسرین زبردست

ضرب ب المثل: اگربنا به مردن بود من جگرش را هم درمی آوردم

نسرین زبردست | يكشنبه, ۶ اسفند ۱۴۰۲، ۱۰:۰۰ ب.ظ | ۰ نظر

 

نمونه مطالب کتاب

قسمت برگزیده: اگر بنا به مردن بود من جگرش را هم درمی آوردم

کتاب: ازقصه تامثل

نویسنده: نسرین زبردست

 

امکان خرید کتاب به صورت تک و عمدهyes

هدیه: با خرید کتاب مردی برای تمام فصل های ما، این کتاب (ازقصه تامثل) را هدیه بگیریدangel

 

تلگرام: https://t.me/booksnz

ایتا: https://eitaa.com/booksnz

books.nasrinzebardastاینستاگرام: 

 

  • نسرین زبردست

آشنایی با کتاب مردی برای تمام فصل های ما به روایت تصویر

نسرین زبردست | جمعه, ۲۷ بهمن ۱۴۰۲، ۰۹:۵۷ ب.ظ | ۰ نظر

 

فهرست مطالب کتاب مردی برای تمام فصل های ما

fehrest

fehrest

 

کانال تلگرام https://t.me/booksnz

و کانال ایتا

https://eitaa.com/booksnz

پیج اینستاگرام

books.nasrinzebardast

  • نسرین زبردست

چای

نسرین زبردست | پنجشنبه, ۵ بهمن ۱۴۰۲، ۰۹:۴۲ ب.ظ | ۰ نظر

   آن روز شیفت ظهر بودم و قرار بود معلم مان از درس «چای» املا بگیرد. با آن که حرف «چ» را در درس قبل یعنی «پیچ، آچار» آموخته بودم اما هرچه فکر می کردم، یادم نمی آمد «چ» چند نقطه دارد. یکی؟ دوتا؟ سه تا؟ بیشتر؟!!!

   از حیاط خانه صدای بازی بچه ها می آمد. می دانستم باید کتاب فارسی ام را بردارم و درس چای را بخوانم اما هرچه به خودم فشار می آوردم، نمی شد؛ چون دلم می گفت: «ولش کن. برو با بچه ها بازی کن» بلأخره به حرف دلم کردم و با ناهید و محبوبه در زیر سایه های درخت توت مشغول بازی شدم.

   یکی، دو ساعتی که گذشت. محبوبه برای آماده شدن به خانه رفت. من و ناهید هم لباس هایمان را پوشیدیم و راهی مدرسه شدیم.

   در مدرسه معلم مان به ما املا گفت و کلمۀ «چای» را تا دلتان بخواهد تکرار کرد. من هم که نمی دانستم «چ» چند نقطه دارد برای هرکلمه به تعداد دلخواه نقطه می گذاشتم. یکی، دوتا، سه تا و الی آخر. تا این که دیکته تمام شد و بچه ها دفترها را جمع کردند. خانم معلم هم طبق معمول به ما مشقی گفت و پشت میز مشغول امضای املاها شد.

   مدت زیادی نگذشته بود که معلم با صدایی بلند و چهره ای خندان صدایم زد و گفت: «زبردست! بیا املاتو بگیر. آفرین، تو بیست شدی! و شادمان دفتر را به سوی من دراز کرد.

   از تعجب داشتم شاخ درمی آوردم. بلند شدم و درحالی که در دلم می گفتم: «بیست! آخه من چطوری بیست شدم؟!» دفترم را از دست های مهربان معلم گرفتم. بعد سرجایم نشستم و دفتر را باز کردم: امضا:20. بله من بیست گرفته بودم اما چطوری؟! چقدر عجیب!

   :این دفتر چقدر خوش خط و تمیز بود. من که اصلاً تمیز نمی نوشتم. خطم هم که به قول ناهید خرچنگْ قورباغه بود!

   :تازه این دفتر خط کشی هم داشت. آن هم نه یکی، دوتا، مرتب و تمیز با مداد گلی.

   :من که دفترهایم را خط کشی نمی کردم. یکی اش به زور بود چه برسد به دوتا!

   با این حال، چیزی نگفتم و خوشحال از اینکه بیست گرفته ام، دفتر را داخل کیفم گذاشتم. مدتی سپری شد. دیکته ها درحال تمام شدن بود. ناگهان معلمان با چهره ای خشمگین و اخم های در هم کشیده صدایم زد: «زبردست، بردار اون دفتر رو بیار. اون که دفتر تو نیست. دفتر داوودیه. این چه نمره ایه گرفتی؟!»

   -آها، پس اون دفتر من نبوده. حالا فهمیدم. (این جمله را پیش خود زمزمه کردم)

   معلم با عصبانیت نگاهم می کرد  اما من غرق در دنیای کودکانۀ خود بودم و معنای نگاه ناراحت او را نمی فهمیدم.

   داوودی دفترش را از من گرفت. من هم دفترم را از روی میز برداشتم سپس در نیمکت چوبی ام نشستم. دفتر را آرام باز کردم. نمره ام را دیدم و بیخیال عبرت گرفتن از این ماجراها به نوشتن مشق هایم ادامه دادم.

به قلم

نسرین زبردست

 

اینستاگرام

books.nasrinzebardast

  • نسرین زبردست